میبرم لذت من از آب و هوای روستا
کوه و دشت و چشمه و بانگ ونوای روستا
صبحدم بیدار میگردم من از بانگ خروس
تا کنم رو سوی درگاه خدای روستا
میبرم لذت من از آواز چوپانش ولی
لذتی بس بیشتر از کدخدای روستا
گله می آید ز دشت و کوچه ها پر می شود
از صدای بع بع بزغاله های روستا
گاو با گوساله و بزغاله و مرغ و خروس
پرسه هر یک میزنند در لابلای روستا
جای بنز و پاترول و پیکان بود اسب و الاغ
مرکب رهوار بی چون و چرای روستا
دخترانش شال می بندند به دور سر که هست
در میانش مهره ای از کهربای روستا
در اتاقی گرم گرد کرسی و مادر بزرگ
قصه میگوید برای بچه های روستا
میرسد درصبح باران عطر و بوی کاهگل
از در و دیوار و بام هر سرای روستا
هست بازار طلا در روستا بی جلوه چون
خرمن گندم بود کوه طلای روستا
در عروسی بارها دیدم که شبها همچو ماه
می درخشد دست داماد از حنای روستا
از زنانش درس عفت باید آموزیم که هست
مایه عز و شرف حجب و حیای روستا
هر چه میگردم درون شهر می بینم که نیست
آن کلاه و گیوه و شال و قبای روستا
بنده "صاحب" هستم و خواهم نبینم هیچ وقت
خشکی و ویرانی و مرگ و فنای روستا
کودکی در ده
یادمه ز خوردکی هام، بازیهامون چه قشنگ بود .
وقتی که بارون می اُومد، شادیهامون چه قشنگ بود .
دخترا با هم می خوندند، هاجرک عروسی داره .
همی که قاتی میشدیم، صداهامون چه قشنگ بود .
سر بسر هم میذاشتیم، به خونه ی هم می رفتیم .
اگه مشکلی می اُومد، آشتیهامون چه قشنگ بود .
به شنا تموس می رفتیم، مدرسه میزون می رفتیم .
مدیرا مارو میزدند، آخه هامون چه قشنگ بود .
به خونه ی قوم و خویشان، چراقو هر شب می رفتیم .
مهربون با هم بودیم و، گذشتامون چه قشنگ بود .
یه کم که بزرگتر شدیم ، توپ هوا بازی میکردیم .
قایم موشک که میکردیم، حیاطامون چه قشنگ بود .
اُون وقت بچگی می کردیم، غم و غصه ای نداشتیم .
خر سواری که می کردیم، گالیشامون چه قشنگ بود .
گوسفندان چرا می بردیم، یا سوارشون می رفتیم .
تشنه،گشنه که میشدیم، گریه هامون چه قشنگ بود .
کوچه های باغ زمستون، پر شغال و گربه می شد .
به سر آب که می رفتیم، زمینامون چه قشنگ بود .
روستای قشنگی داشتیم، برج میان قلعه مان بود .
از محله کهنه تا کوه، سفرامون چه قشنگ بود .
زیر لب همه می گفتند، ای خدا چقدر تو خوبی .
بلخازن از نیاد نمیره، خاطرامون چه قشنگ بود .
اُون وقتا علی بودم و، حالاهم بازم علی ام.
خسته گشته ازچخانها، صحبتامون چه قشنگ بود .
درو کردن گندم یا هنگامی که زنها پنبه می رشتند این چهاربیتی ها را می خواندند و من از همان زمان کودکی با این چهاربیتی ها خو گرفته بودم و زیر لب گاهی وقتها در تنهایی زمزمه می کردم و آنچه از آنها هنوز یادم می آید این چنین بود :
صد بار گفتم همچی مکو ننه گل محمد
زلفای سیا ر قیچی مکو ننه گل محمد
صد بار گفتم پلاو مخار ننه گل محمد
ور دور کوه ها تاو مخار ننه گل محمد
صد بار گفتم یاغی مرو ننه گل محمد
رفیق الداغی مرو ننه گل محمد
الداغی بی وفای ی ننه گل محمد
تا آخر با تو نیا ی ننه گل محمد
امروز که دور دورونس ننه گل محمد
اسب سیات د جولونس ننه گل محمد
ای جاولونا همیشه نیس ننه گل محمد
اسب سیات د بیشه نیس ننه گل محمد
وصف شما د ایرونس ننه گل محمد
عکس شما د تهرونس ننه گل محمد
کو جرق و جرق شمشیرت ننه گل محمد
کو درق و درق هف تیرت ننه گل محمد
کو اجاقت کو اتاقت ننه گل محمد
کو برارای قولچماقت ننه گل محمد
گل محمد د خاو بی ی ننه گل محمد
تفنگشم برنو بی ی ننه گل محمد
او تخمرغای لای نونت ننه گل محمد
آخر نرف نیش جونت ننه گل محمد
قت بلندت شوه رفت ننه گل محمد
زن قشنگت بیوه رف ننه گل محمد
الای بمیره قاتلت ننه گل محمد
خنک ر و دل مادرت ننه گل محمد
اصل و ریشه گل محمد از کردهای خراسان بود که عموما از لحاظ ریشه ، پیوسته به همان کردهای کردستان هستند که در دوران صفویه و دوران نادر با انگیزه و اهداف سیاسی جا به جا می شدند و علتش این بود که با نیروهای آنها ، مرز شرقی را از هجوم تاجیک ها حفظ کنند ، کردهای خراسان که در مناطق شمالی اسکان داده شده اند بعلت شبیه بودن این منطقه به کردستان از لحاظ آب و هوا و کوهپایه ، مراتع و دشتها و امکان ییلاق و قشلاق به کار شبانی می پرداختند و گل محمد بعنوان یک قهرمان منطقه ای ، از طایفه و تیره ای معروف به میشکالها ، در خانواده کلمیشی رشد کرد و به عنوان یک مبارز در منطقه سبزوار ظهور کرد .
گل محمد در زمان خود عصیان کرد و به عنوان یک نیروی معترض با حکومت به مبارزه برخاست و در پایان با مرگی که خود برگزید ، تن به خفت و خواری نداد. گرچه گل محمد در نگاه مردم عزیز بود و لیکن بودند افرادی که بعد ار مرگش ، هنوز او را یاغی می دانستند که به اموال مردم دست درازی می کرد .
محمود دولت آبادی در یکی از سفرهای تحقیقاتی اش به ولایت سنگرد ، به خانه کسی که ارباب سنگرد بود می رود و وقتی درباره گل محمد می پرسد ارباب سنگرد خیلی خلاصه به او می گوید : گل محمد یک دزد بود که در این کوهها (اشاره به طرف کوه سنگرد) کشتندش . و بعد که دولت آبادی تحقیقات بعدی را انجام می دهد ، می فهمد که ارباب سنگرد ، خود یکی از حریفهای گل محمد کلمیشی بوده است . در همین سفر کدخدای زعفرانی از مظلومیت خودش صحبت می کند و می گوید : خان محمد بعد از کشته شدن برادرش گل محمد، می خواسته او را بکشد و او مدتی به خانه نمی آمده و خان محمد همه اش توی دشت می آمده کمین می کرده و من هم از بالا خانه منزلم پایین نمی آمدم و گرنه در تیررس گلوله خان محمد بودم .
سرهنگ 94 ساله ای که جزء گروه عملیاتی که از مرکز برای سرکوبی گل محمد مامور شد ، بوده و نمی خواهد نامی از او برده شود می گوید : آنچه محمود دولت آبادی در کلیدر نوشته است یک دروغ بزرگ است ، اصلا چنین چیزی وجود نداشته است . گل محمد دزدی بود که مردم روستاهای سبزوار ازدست او به تنگ آمده بودند و او به رئیس ژاندارمری وقت سبزوار توسط شخصی به نام الداغی ( در رمان کلیدر به نام آلاجاقی نام برده شده است ) که ارباب چند پارچه آبادی بود ،رشوه می داده و در امنیت کامل ژاندارمری دست به غارت مردم می زده و بعد از مدتی دولت مرکزی برای سرکوب گل محمدها به نیروی ویژه ای به سرپرستی سرهنگ باخدا وموءمنی به نام میرفندرسکی ماموریت داد که گل محمدها را سرکوب کنند که با کمک نیروهای بومی ، گل محمد در کوههای اطراف سبزوار سرکوب و کشته شد و جنازه او را نزدیک ژاندارمری سبزوار به خاک سپردند . یادم می آید تنها کسی که از مرگ گل محمد خیلی ناراحت بود ، الداغی بود که از کنار چپاول گل محمد به نان و نوایی می رسید .
محمدعلی نودهی یکی از بازاریان شهر سبزوار که در خیابان بیهق مغازه لباس فروشی دارد می گوید: من سالیان سال است که خانواده کلمیشی را می شناسم ، شغل اصلی آنها اکثرا مالداری ( چوپانی )و کشاورزی است حتی پسر گل محمد و خان محمد از مشتریهای من هستند ، مردمانی خوش حساب و باغیرت هستند ،من کمتر مشتری به خوش حسابی آنها که حتی به صورت نسیه از من جنس می گیرند دیده ام،زن گل محمد که خدا رحمتش کند و دو سال پیش از دنیا رفت ، می گفت ،موقع کشته شدن گل محمد پسرش تازه به دنیا آمده بود .به نظر من یکی از دلایلی که گل محمدها یاغی شدند به خاطر غیرت و تعصبی که نسبت به خانواده داشتند بود و به گمانم تجاوزی بود که امنیه ها به زن گل محمد یا فکر کنم به خواهرش می کنند او امنیه ها را می کشد و همین باعث می شود که برای همیشه فراری باشند و به مرور زمان یاغی می شوند. البته طوری که می گویند او کاری به فقرا نداشته حتی به خیلی از آنها کمک هم می کرده ، در اصل او یاغی بوده که حامی فقرا و محرومان بوده و دلیل مظلومیت گل محمد خیانتی بود که از جانب دوستانش به او شد ، همچون الداغی و علی اکبر دهنه ای ، که البته بعد از هفت، هشت سالی که خان محمد فراری بود ، می آید و علی اکبر دهنه ای را در روستای دهنه سنگ کلیدر ، زنده در آتش می سوزاند و انتقام برادرش و عمویش را می گیرد.
دولت آبادی که خود هیچ یک از گل محمدها را ندیده است می گوید: هیچ کدام از گل محمدها زنده نیستند مگر قهرمانهای حاشیه ای که در متن کتاب نیامده اند ، از قهرمانان اصلی رمان ، آن زمان آلاجاقی زنده بود ، قربان بلوچ و پسر یکی از زنهای خان محمد و تمام زنهای رمان کلیدر هم ، از عمق چشمان سیاه زن جوانی روئیده اند که بر لب باریکه جوی سوزن ده به برداشتن آب نشسته بود در هنگام تحقیق رمان کلیدر .
گل محمد در زمان عصیانش مادری نداشته است و من نمی خواستم قهرمان رمانم بدون مادر باشد و برای همین شخصیت بلقیس را آفریدم . بعد از خیانتی که علی اکبر دهنه ای ارباب ده دهنه سنگ کلیدر به گل محمد می کند ، گل محمدها را در کوههای کلیدر می کشند و خان محمد برادر بزرگتر از صحنه درگیری جان سالم به در می برد و فرار می کند ، امنیه ها جنازه گل محمد، بیگ محمد، صبرو و سر بریده علیخان (خان عمو) را برای عبرت دیگران دور شهر می گردانند و بعد از گرفتن عکس یادگاری ، کمی دورتر از رباط شهر که ژاندارمری سابق در آنجا مستقر بود به خاک می سپارند این واقعه درست در سال 1323 هجری شمسی اتفاق افتاد ، بعضی ها بر جنازه شادی کردند و بعضی ها گریه .
حمید نیک فر دانشجوی حقوق می گوید : گل محمد سنبلی از عشق و ایثار و محبوب خطه کویر است ،چه خوب است شورای اسلامی شهر سبزوار ، محل دفن گل محمدها را بازسازی کند و به نظر بنده بهتر است که نام یکی از خیابانها یا یکی از میدانهای اصلی شهر را به نام گل محمدها کنند .
در جلسه پرسش و پاسخی ، از دولت آبادی می پرسند آیا رمان کلیدر واقعیت داشته است ؟ وی می گوید : هیچ وقت از نویسنده ای نپرسید که آیا داستان شما واقعیت دارد یا ندارد . در جای دیگری دولت آبادی می گوید : قهرمانان کلیدر مردمانی غیرافسانه ای و غیرتاریخی در معنای رسمی آن هستند چون تا امروز در ادبیات معاصر ایران ما کسی به صرافت این عشق نیفتاده است تا این مردمان را آنگونه که واقعا هستند ، زیبا ، استوار و به قامت چنانکه همدوش و همبر اسطوره بنمایند ، بنگرد .و در مورد قهرمانان کلیدر می گوید : تمام شخصیت های کلیدر ، همه شان از وجود منند و به عبارتی ، تمام این قهرمانها، بازتاب وجود منند.
منبع : روزنامه همشهری مورخه 22/12/1387 ،علیرضا فرخزادیان .
تی گوشی tey gooshi سیلی
شونی showni پارچه و کهنه ای که بجای پوشک اطفال استفاده می شده
ترکه tarkeh چوب یا شاخه نازک و تازه درخت
نرقش narghesh گنجشک
ترقزtarghaz انداختن چیزی
عک ok خمیده (کمر عک = کمر خمیده)
علیده alayde الکی alaki
غمار ghOmar قنداق
غوطه ghotte شنا – آب تنی کردن
فتیر fatir به نانی گفته می شود که قطری ضخیم دارد .
سرچرمه خامه sarcharmeh
کقkagh کال و نارسیده
کماج kOmaj فتیرضخیمی که در زیر خاکستر پاییزگاه پخته شده باشد
کوخه kokheh سرفه
تژگ tezhg خربزه نارسیده
کالkal دره ، رودخانه یا ابراه
کالچهkalcheh کال کوچک
کفچه kafcheh نوعی مار
چلپاسه chalpaseh مارمولک
کیله kileh پیمانه
کاکو kako برادر
کلاغ سوز kalagh sowz پرنده ای است کوچکتر از کلاغ و به رنگ ابی
کشته keshteh خشکبار یا خشک شده هر میوه را گویند مثل کشته زردالو که
همان قیصی میباشد.
کمه kameh کشک
کلب kelab چانه
کخ kokh کرم
کندوک سیلوی نگهداری گندم kandook
کوش kosh کفش
کفری kofri عصبانی
گمار gomar نوبت چراندن گوسفندان
گژدم gezhdom عقرب یا کژدم
گدارgodar راه عبور از کوه
گمبذgombaz گمبد
گوشنه gooshneh گرسنه
گرپ گرپ ghorop ghorop عموما به صدایی گفته می شود که بوسیله پریدن بر بالای پشت بام ایجاد شود .
گرپس goropas صدایی که بصورت ناگهانی و بوسیله پریدن از ارتفاع ایجاد می شود
لته lateh پارچه ( شایان ذکر اینکه در ایرانشهر بازار پارچه ای وجود دارد که به آن بازار لته می گویند(
مسکه maskeh کره حیوانی
مامه mame مادر
کفتر کوکو kaftar kookoo یاکریم(اسم پرنده)
مُخ مُخ mokh mokh اصطلاحی است کنایه از بیگاری - انجام کاری که از سرعت و بهره مناسب برخوردار نباشد.
جالون jalon معبر خروجی و کنترل اب استخر
ناوه زوالي nave zavali ناشكري
نسرnasar مکان سایه یا جایی که افتابگیر نباشد
نمزادnomzad نامزد
ننه naneh مادر
نواسه novase نوه
وصنیvasni هوو
هم عروس ham aros جاری
هم زلف hamzolf باجناق
هرده hardeh دره
داوول davool مترسک
وررده: varrade دنبال كردن
خش: khash مادر زن ياشوهر
خسور: kosor پدر زن يا شوهر
خسور بره: khosorbare برادر زن
گربو: garbo يقه
كوله پاس: kolepas شخص فضول كاووشگر
كلمباري:kolombari خاكريز
خونه نو: khone now پذيرايي
خونه گاز: khone gaz آشپزخانه
تيرو:teyroo صورت
لكتو:lakatow آويزان
دلنگو:delango آويزان
آووست:avost آبستن
دو نکته در خصوص نوع بیان کلمات در گویش محلی مردم روستای ابوالخازن :
1- معمولا حرف (ن) آخر افعال به (ه) بدل می شود .مثل :نزه (مزن)-
2- معمولا حروف (ان) آخر کلمات به (و) بدل می شود .مثل : زمستو(زمستان)- تابستو(تابستان) رمضو(رمضان)
در پایان میتوان گفت شعر یا سرود زیر، که بچه ها در فصل زمستان در خطاب به خورشید و بمنظور بیرون آمدن آن از زیر ابر می خواندند، تا حدودی میتواند بیانگر نوع گویش محلی و بومی مردم روستا باشد.
افتو کو افتو کو aftow ko aftow ko
بی بیر سوار گو کو bibir sovare go ko
لحاف کهنر پلتو کو lahaf konar palto ko
یک من برنج د اُو کو yek man berenj de ow ko
سحر وخ پلو کو sahar vakhe palow ko
افتو کو افتو کوaftow ko aftow ko
از هم بدر رفتن az ham bedar raftan کنایه از عصبانی شدن و معادل ان از کوره در رفتن
اشکنه eshkane عموما به غذاهای آبکی گفته می شود
امرود amrood گلابی (ریشه فارسی صحیح آننیزامرود می باشد(
استا esta استاد
اوشم owsham نوشیدن آب یا چایی به صورت سریع
باد bad گهواره
بی بی bibi مادر بزرگ
بابو baboo پدر بزرگ
بالوک balook زگیل
بیده bideh یونجه خشک شده که جهت علوفه دام استفاده می شود.
بخته bakhteh گوسفند پرواری
خارجوجو khar jojo خار پشت
بزغله مار bozghalemar نوعی از مار
بجیک bejik برو کنار
پرخو parkhao محل نگهداری گندم
پلشت palasht کثیف
پینه pineh وصله
پونه ponne نعنا،پونه
استنگ estang قسمت ورودی اتاق
پیتو pitow مکان افتاب گیر
پیوال pival محل اتراق گله گوسفند
پوره poore مقداری کم از چیزی
پاره pare مقداری زیاد از چیزی
بلبل bolbolپروانه
تقلی toghoi گوسفند شش ماهه
تَکَه takeh بز نر
تخت tokht گوساله ماده
ترپ ترپ trap trap صدای تاپ تاپ
ترپس trappas صدایی که بصورت ناگهانی و بوسیله ترکیدن چیزی مثل بادکنک ایجاد شود
سبوsaboo کوزه سفالین
توبره tobreh کوله پشتی
توتو tootoo اصطلاحی است که جهت جمع نمودن مرغها برای دانه دادن استفاده می شود
تُوتُو tow tow گیج زدن – گیج خوردن
توشلهtoshle تیله
تمنه tamaneh تمانه – سوزن بزرگ
تموس tamoosاول تابستان یا تیر ماه . مردم این روستا به برج اول تابستان تموس
به اول زمستان چله ، به اول بهار ماه نو روز و به اول پاییز میزون (میزان ) میگویند که به استناد
کتاب تبار شناسی و حیات ملی تالیف اسماعیل یوردشاهیان این لغت ریشه در تقویم اشوری دارد.
در صفحات 111 و 112 کتاب مذکور امده است:در تقویم اشوری ماه تموز برابر تیر ماه است و
این تقویم هنوز هم در ترکیه و سوریه کاربرد رسمی دارد .مضافا اینکه در کتاب مورد اشاره از
ایشتار بعنوان الاهه عشق و باروری و از تموز بعنوان معشوق ایشتار بعنوان ایزد سرسبزی و
نباتات و حافظ رمه ها و گله ها یاد شده است .
جغ جغ jegh jeghفریاد زدن – جیغ زدن
جوانهjavane گوساله نر
چغوک chaghook گنجشک
چیش chish چشم
چراغ سیمی cheragh simi فانوس
چلیکیcheliki پیت حلبی
شفته shefte پی ساختمان
ور سر چولوک var sar cholok بر روی پاها نشستن
چکمه chekmeh چکمه
چلو صافی chelo safi آبکش
چغل cheghel نوعی الککه با پوست و روده یگوسفند تهیه میشود
حوکک hokak سکسکه
دستاس dastas نوعی آسیاب
جالگ jalg نوعی پرنه
خسیلkhasil علف جو که دراوایل بهار مورد استفاده دام قرار میگیرد(این جو در اول میزان (پاییز) و یک ماه قبل از جو پاییزه و بمنظور استفاده از علوفه آن کاشته می شود. این گیاه دو بار درو می دهد ، اولی یک ماه پس از کاشت آن و دومین بار در فصل بهار . البته اگر از درو بار دوم آن صرف نظر شود ،میتوان از آن محصول دانه نیز برداشت کرد ولی نه به اندازه جو پاییزه.
بوج bowjزنبور
کندن kandan نیش زدن
دلمبکdolombak خزنده ای است گزنده
بک bak بچه قورباغه
درچهdarcheh پنجره
دیفال difal دیوار
دای dayدیوار
دونه doneh هسته میوه
داده dadeh خواهر
اند and نشانه
دو کارد do kard قیچی
دمدول damdool مه
دندو قریچکdando gherichak به معنی دندانها را به هم سائیدن و کنایه
از حرص خوردن است .
دسینه desine راندن حیوانات به محل خاصی به شکل سریع و با عجله
حلقج halghaj پرتاب کردن چیزی
چخچه chakhche نوعی گیاه بوته ای که خار دار است
رازینه razineh راه پله
جک jakk شیره درخت یا شیره گیاه
ساروق sarogh سفره کوچک
سوز sowzسبز
شیشک shishak گوسفند یکساله
بقیه لغات در قسمت 3
.: Weblog Themes By Pichak :.